You are my Heartbeath | پارت یازدهم : یخزدگی فکری
پارت یازدهم: یخزدگی فکری
با خانواده اومدیم یفر و خب خانواده هم تا دو دقیقه غیب بشی..........:/ سر همین اپ دیر شد چون من نمی تونم تو جمع بشینم و بنویسم چون یسری عادتای عجیب غریب دارم موقع نوشتن و خب... اخرین باری که جلوی بابام داشتم قصه مینوشتم ازم قطع امید کرد🚶🏻♀️ درک کنید
تازه امتحانامم داره شروع میشه... اگه زودتر مینوشتم، یهو میدیدین ب جای جین، پروین اعتصامی میومد تو داستان......
***
شماره ی کوک رو گرفت. بار پنجم بود که بهش زنگ میزد و کوک قطع می کرد. دوباره قطع شد. با عصبانیت دستش رو لای موهاش برد و با جیمین تماس گرفت:
-سلام هیونگ
-کوک کدوم گوریه؟
-خونه ی کارآگاه کیم. هیونگ
-خسته نشی واقعا. خودم اینو نمیدونستم!
-هیونگ اخه کوک چیز بیشتری به من نمیگه که
-برو خونه ی کیم و کوکو بیار کافه
-چشم هیونگ. فقط...
-فقط چی؟
جین کلافه شده بود. از اینکه روز قبل مجبور شده بود از پیش نامجون برگرده عصبانی بود.
-هیونگ... چرا خودتون بهش نمیگین؟
-جواب تلفنمو نمیده!!! وقتی رفتی پیشش بگو برای زندگیش نگران باشه!
جیمین با شنیدن صدای عصبی جین، واقعا برای زندگی کوک نگران شد.
-هیونگ شاید داره یکاری میکنه که نمی تونه جواب بده...
-چه غلطی می کنه؟!
جیمین که دید داره اوضاع رو بدتر می کنه، گفت:
-هیچی هیچی
-برو بیارش
-چشم هیونگ. فقط آروم باشین
-گمشو برو بیارش!
جین این رو گفت و تلفن رو قطع کرد. جیمین سوار ماشین شد و به سمت خونه ی کارآگاه راه افتاد و توی راه به کوک پیغام داد.