پارت دهم: جنگل

سلام کیوتیاااااااااا
خب از این به بعد، ممکنه وسط داستان کلا صحنه عوض شه
سعی کنین عادت کنین🚶🏻‍♀️👌🏻
لاو یو آل💙
***

اون مرد کلاهش رو پایین کشید و دستهاشو توی جیبش گذاشت و شروع به راه رفتن کرد. یکم جلوتر ماشینی رو دید. جلو رفت و به شیشه ی ماشین کوبید.
-بله؟
کسی که پشت فرمون بود شیشه رو پایین داد و این رو گفت.
-مسیرتون مستقیمه؟
-بله
-میشه من هم باهاتون بیام؟
-بله بفرمایید.
سوار ماشین شد
***

تهیونگ ماشین رو نگه داشت و به کوک گفت:
-رسیدیم. پیاده شو.
-چیزی نباید میاوردیم؟
-پشت ماشین خوراکی و زیر انداز هست. اونا رو من میارم. تو برو یه جا واسه نشستن پیدا کن
کوک لبخندی زد و خواست بره اما تهیونگ مچ دست راستشو گرفت و کوک رو نزدیک خودش کشید جوری که تقریبا توی بغلش بود 
-بهتری؟
جونگکوک با سر تایید کرد و تهیونگ هر دو دستش رو روی قسمت پایین گردن کوک گذاشت و گفت:
-متاسفم. که اونجا داد زدم و خب...
کوک مثل یک بچه جلو پرید و تهیونگ رو بغل کرد و گفت:
-متاسف نباشش
و بعد دوید تا جایی برای نشستن پیدا کنه.
تهیونگ تقریبا خشک شده بود.
بجز زمان هایی که به کوک حمله ی عصبی دست میداد و همه چیز رو واضح به یاد نمی اورد، این اولین باری بود که همو بغل کرده بودن.
تهیونگ از وقتی از مطب بیرون اومده بودن تو فکر بود. تو فکر حرف اون مرد:
-چیه نکنه دوس پسرشی؟
درسته که تهیونگ بهش گفته بود که خفه شه، اما این حرفش ذهنشو خیلی درگیر میکرد. واقعا کوک رو دوست داشت. اما این با منطقش جور در نمیومد چون کلا یک شب و دو روز بود که پیش هم بودن. تهیونگ سری تکون داد و بخاطر افکار مسخرش، به خودش لعنت فرستاد. 

از در ماشین فاصله گرفت و سمت صندوق رفت و زیر انداز و یکم خوراکی که همیشه تو ماشینش بود رو به همراه دوربینش برداشت و از وزن اون چیز ها حس خفگی بهش دست داد. تلو تلو خوران داخل جنگل رفت تا کوک رو پیدا کنه. وقتی بالاخرهبه کوک که روی کنده درختی، کنار یه فضای بزرگ خالی نشسته بود، بزور گفت:
-کوک میشه این رو نگهش داری؟
و دوربین رو سمت کوک گرفت. کوک بلند شد و دستش رو جلو اورد و با دقت دوربین رو از تهیونگ گرفت و انگار که بمب باشه، دستش رو دورش حلقه کرد که ضربه نخوره. تهیونگ خوراکی هارو کنار کوک روی زمین گذاشت و زیر انداز رو باز کرد و روی زمین پهن کرد. بعد خوراکی هارو روی زیر انداز گذاشت و بعد دوربین رو از دست کوک گرفت و روی یک کنده بریده شده درخت ول کرد. بعد سمت کوک رفت و دقیقا همون مدلی که باباها بچه هاشونو بلند میکنن، بلند کرد تا کنار خودش بشونه. این وسط صدای جیغ و غر غر کوک هم بلند شد. تهیونگ که یک لحظه ترسید اتفاقی برای کوک افتاده باشه، حواسش پرت شد و دستش شل شد و کوک رو عملا ول کرد. کوک هم افتاد و به هم خوردن و دوتایی پخش زمین شدن. نفس تهیونگ از درد قفسه سینش و قلبش بند اومده بود اما همزمان خندش هم گرفته بود. کوک به قیافه ی تهیونگ نگاه کرد و چشم تو چشم شدن. همون لحظه دوباره خندشون گرفت. اینقدر خندیدن که نفسشون بند اومد. تهیونگ با خس خس سر جاش غلتی زد و رو به آسمون شد و لبخند روی لبش توی یک ثانیه، ناپدید شد.
کوک که این تغییرو متوجه شده بود، بیشتر سمت تهیونگ چرخید و همونطور که جفتشون دراز بودن، دستش رو دور شونه ی ته انداخت و پرسید:
-میشه یه سوال شخصی ازت بپرسم؟ اگه نخواستی جواب نده
-اوهوم
-قبل از امروز، چند وقت بود که نخندیده بودی؟ 
تهیونگ سکوت کرد.
-مدت طولانی ای بوده؟
-چجوری فهمیدی؟
تهیونگ سرش رو سمت کوک که از سمت چپ بغلش کرده بود چرخوند و این رو پرسید.
-چون انگار برات سخته. بار های اولی که میخواستی بخندی، جلوشونو می گرفتی. این دوبار اخر هم یهویی خندت از بین رفت. معلومه با خنده غریبه ای.
-اینقدر زیاد که شمارش از دستم در رفته:)💔
-ها؟
-پرسیدی قبل امروز چند وقت بود که نخندیده بودم. منم جواب دادم.
کوک چند لحظه به تهیونگ نگاه کرد و بعد، مثل همیشه سرش رو خم کرد و روی سینه ش گذاشت. یه مدت توی سکوت گذشت.
-تو ازم یه سوال شخصی پرسیدی. میشه منم ازت یه سوال شخصی بپرسم؟
-اوهوم
تهیونگ به سمت راست چرخید و اینبار روش کامل به سمت کوک بود. دستش رو دور کوک انداخت و کوک رو توی بغلش کشید و بعد گفت:
-نمیخوام حالت بد شه و دوباره بهت حمله دست بده پس هر جای حرفم که دیدی اذیت میشی بهم بگو که همون لحظه ساکت شم.
-اوهوم
-و قصدم دخالت توی کارت نیست فقط میخوام بتونم کمکت کنم:)💔
کوک سر تکون داد.
-قبلا وقتی تیک میگرفتی یا بهت حمله دست میداد، چی کار میکردی که متوقف شه؟
-هیچی
تهیونگ با تعجب به کوک نگاه کرد و پرسید:
-هیچ کاری نمی کردی؟ چجوری خوب میشد پس😐
کوک سرش رو دوباره تکون داد و گفت:
-هیچی. صبر می کردم تا تموم شه.
-کسی بجز خودت هم کاری نمیکرد؟
-نه
-ینی میخوای بگی میشستی تا بهت حمله دست بده و وقتی دست میداد هم کاری نمی کردی؟
-اوهوم.
-تنها زندگی می کردی؟
-نه
-با کی؟
گونه ی کوک شروع به تیک زدن کرد. از اونجایی که هم رو بغل کرده بودن و تیکش هم شدید نبود، قطعا تهیونگ نباید متوجه می شد. اما متوجه شد و دستش رچ روی گونه ی کوک گذاشت و گفت:
-معذرت میخوام. دیگه راجع بهش نمی پرسم.
-تقصیر تو نیست.
موهاش دست تهیونگ سیخ شد و به کوک نگاه کرد. این همون بچه ی کوچولویی بود که سرشو روی سینه ی تهیونگ میذاشت؟ اخم کرده بود و صورتش خالی از هر حسی بود. دیگه با اون صدای مظلوم و ناز و آروم حرف نمیزد. صداش خش دار شده بود.

-کم کم داشتم به لیتل بودنت شک می کردم:) پس لیتل نیستی
کوک به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
-وقتی از چیزی بترسم یا ناراحت باشم لیتلم. وقتی حس امنیت دارم، چرا لیتل باشم؟ وقتی کنار تو توی بغلت دراز کشیدم، چرا از چیزی بترسم؟ این چیزیه که واقعا هستم. نه اون کوکی که تیک داره و با هر باری که صدای کسی بلند میشه، بهش حمله ی عصبی دست میده و از همه چی می ترسه. از اون کوک متنفرم از اینکه هیچ کس نمیذاره خودم باشم متنفرم:)💔
تهیونگ سر کوک رو به سینش فشار داد و زمزمه کرد:
-میفهمم...
-چرا تهیونگ؟
-چی چرا؟
-چرا اومدی تو زندگیم. چرا قبولم کردی که همخونت بشم. چرا دقیقا وقتی داشتم خودمو راضی می کردم که همه ی آدما عوضین، تا حرف کسی روم اثر نداشته باشه، اومدی و اعتقادمو به فنا دادی؟ چرا؟
تهیونگ نفسی کشید و گفت:
-چرا وقتی داشتم قبول می کردم که همه منو عوضی میبینن پس باید عوضی باشم، اومدی تو زندگیم و به چشم یه عوضی ندیدیم؟ چرا کاری کردی که وقتی بخوامم نتونم عوضی باشم باهات؟ چرا تعریفمو از خودم خراب کردی؟ جفتمون اومدیم توی زندگی هم و اعتقادای همو نابود کردیم. پس بی حسابیم.
کوک لبخند تلخی زد:
-منطقیه
بعد خودش رو بین بازو های تهیونگ جا کرد و گفت:
-دوستت دارم تهیونگ:)
-منم همینطور:) حتی بیشتر:)
همون لحظه خرگوشی نزدیکشون اومد و تهیونگ با دیدنش، صدایی از سر خوشحالی تولید کرد و گفت:
-شماها عین همیننن
و بلند شد و کوک رو که گیج بود، روی زمین نشوند و خرگوش رو بلند کرد و به دستش داد و گفت:
-کوک قیافت خیلی برام آشنا بود... الان متوجه شدم کجا دیدمش:)
-کجا؟
-وقتی بچه بودم، توی خونه ی خاله م. خرگوشش:) حالا بخند😁
کوک خندید و تهیونگ عکسی از دوتا خرگوش کنار هم گرفت و بعد خرگوش رو ول کردن که بره

***

1289 کلمه.
بیشترم میخواستم بنویسم ولی چشمام داره در میادددددددددددددد. خوابم میاددددددد.
راستی
من اگه دیر اپ میکنم، مریض نیستما. ینی اینجوری نیست که پارت داشته باشم و اپ نکنم. هر پارتیو ب محض اینکه مینویسمش، اپ میکنم. یسری وقتا مخم داغ میکنه لعنتی نمیکشه.
هق
ولی اگه کامنت نذارین ادامه نمیدم👌🏻 اون عزیزان گلی که به همه ی پارتا ووت میدین، خب دوتا کامنت هم بزارین من افسردگی نگیرم دیگه🥺🥺
💙🚶🏻‍♀️شب همگی بخیر.